بی حوصلگی (Boredom) در اوقات فراغت میتواند ناشی از شرایط گوناگونی باشد. وقتی انسان وقت آزاد زیادی داشته باشد و کارهای کمی برای انجام دادن داشته باشد، احتمال دچار شدن به بیحوصلگی افزایش مییابد. در حالت دیگر زمانی که مهارتهای شما بیشتر از چالشی باشد که فعالیت فراغتی دارد باز هم میتواند منجر به بیحوصلگی شود. چیزی که چیکزنت میهالی آن را در سال 1975 مطرح کرده است.
به عنوان مثال تصور کنید فرد با مهارتی در یک رشته ورزشی هستید زمانی که دوست و حریف شما دارای مهارت پایینی باشد شما از بازی کردن با او خسته میشوید و حوصلتان سر میرود. هیچ جذابیتی این مسابقه برای شما نخواهد داشت. بد بازی کردن او روی شما هم حتی تأثیر میگذارد و شما هم بد بازی میکنید و از شکل بازی خودتان هم بدتان میآِید. نه تنها در ورزش این اتفاق میافتد بلکه در فعالیتهای دیگر هم این موضوع وجود دارد، مثلا تصور کنید در زمینه فیلم و سینما دارای اطلاعات بسیاری هستید و با دوستان دانشگاهیتان جمع میشوید تا فیلمی را نقد کنید. آنجا متوجه میشوید که دوستانتان اطلاعات زیادی از فیلم و فیلمسازی و ... ندارند. حرفهای شما را آنها به سختی متوجه میشوند و باید برای هر حرفتان کلی توضیح دهید. خب قاعدتا حوصلتان در آن جمع سر میرود و بعد از مدتی از بحث خارج میشوید و خودتان را با گوشی موبایل یا چیز دیگری سرگرم میکنید.
وقتی ما احساس کنیم شرایط موجود رضایتبخش نیست و بی ارزش، یکنواخت و استیصالآور است، دچار بیحوصلگی میشویم یا در زمان دیگری که وقت آزاد زیادی داریم اما مهارت خاصی در فعالیتهای فراغتی نداریم یا بلد نیستیم و نمیدانیم چه مهارتهای فراغتی داریم و چه فعالیتهای فراغتی حال ما را خوب میکند، باز هم دچار بیحوصلگی میشویم. تحقیقات نشان میدهد افرادی که فاقد آگاهی، نگرش و مهارت لازم برای شرکت در فعالیت فراغتی هستند بیشتر دچار بیحوصلگی میشوند.
دختری در روستای کوچکی زندگی میکند. در اطراف او افراد همسن کمی وجود دارد و این همسنین هم پسر هستند. این موضوع باعث میشود که دختر در تابستان وقت زیادی روی دستش بماند چرا که کسی نیست که به همراه او کار جالب و سرگرم کنندهای برای پر کردن اوقات فراغتش انجام دهد. وسایل و امکانات تفریحی اندکی در روستا وجود دارد و این وسایل و امکانات، برای دختر یکنواخت شده است و هیچ جذابیتی برای او ندارد. این دختر پس از مدتی از خانه هم بیرون نمیرود چرا که شرایط رضایتبخشی انتظارش را نمیکشند. غالبا سعی میکند در خانه با فعالیتهایی خود را مشغول کند که از نظرش بیارزش و یکنواخت هستند و باعث ناکامی و بیحوصلگی او میشوند. اینکه او بعد از مدتی دچار افسردگی شود چیز دور از ذهنی نیست.
داستان بالا، روایت زندگی خیلی از افراد است. افرادی که نمیدانند در چه فعالیت فراغتی باید شرکت کنند، چه مهارتهایی دارند، چه شخصیتی دارند. این افراد بعد از مدتی این موضوع را میپذیرند و با بیحوصلگی به ادامه زندگی خود میپردازند. الان سرگرمی بسیاری از افراد جامعه ما اینترنت و شبکههای اجتماعی است. چرا که در دنیای واقعی آنها نتوانستند فعالیتی که واقعا حال آنها را خوب میکند، پیدا کنند. کسی که لذت فعالیت فراغتی دنیای واقعی را درک کرده باشد فعالیت فراغت مجازی همه زندگیش نخواهد شد. من دوستان مجازی بسیاری دارم اما با احترام به همه دوستان مجازی، دوستان دنیای واقعی چیز دیگری هستند و این دو قابل مقایسه با هم نیستند. بگذریم که افرادی بخاطر پیدا نکردن دوستان خوب در دنیای واقعی به این دوستیهای مجازی روی آوردهاند.
یک فعالیت فراغتی باید این حس را در افراد به وجود بیاورد که این فعالیت ارشمند است، شما زمانی حالتان خوب است که بدانید فعالیتی که در آن حضور و مشارکت دارید دارای ارزش است، در انتخاب این فعالیت باید آزادی انتخاب وجود داشته باشد. مثلا زمانی که تنها گزینه روی میز شما برای انتخاب فعالیت فراغتی تلویزیون باشد، تماشای تلویزیون حس خوبی به شما نمیدهد. امیدوارم فراغتهای ارزشمندی را تجربه کنید و از لحظههای فراغتی خود لذت ببرید.